مردآبی



چه خوب اگر میشد از اینکه زنده ایم همیشه خوشحال باشیم و آن وقت می توانستیم حس کنیم که صبح صورت را با یک لیوان آب شستن چه لذتی دارد حتی اگر شب قبل با لباس سربازی عرق کرده خوابیده باشیم و.

کیسه خوابمان هم بوی بد بدهد ویافتن یک مستراح کار فوق العاده عذاب دهنده ای باشد

زندگی، جنگ و دیگر هیچ

اوریانا فالاچی

ترجمه: لیلی گلستان

این کتابو به شدت پیشنهاد میکنم

موقع خوندن این کتاب به خوبی میشه ارزش زندگی رو حس کرد

اینکه میتونی از زندگیت لذت ببری و در کنار کسایی که دوستشون داری بهترین اتفاقات رو رقم بزنی و همه ی اینا با خوندن این کتاب بهت ثابت میشه

مگه اینکه قلبی نداشته باشی


دی ماه نود و هفت بود که دوباره تصمیم به نوشتن گرفتم، برای چندمین بار بود که بین نوشتن فاصله می انداختم و از خودم حسابی ناراضی بودم.

از دی ماه نود و هفت یه شور خاصی درونم شکل گرفته بود تا دوباره شروع کنم، شروع کنم به بازی با کلید های کیبورد، شروع کنم تا هرچی درونم هست رو دوباره بریزم بیرون. بااینکه در دوران سربای به سرمیبردم اما از کوجکترین موقعیت که به اینترنت دسترسی پیدا می کردم سعی میکردم استفاده کنم و وبلاگم رو بروز کنم. تقریبا میشه گفت موفق هم بودم در این کار، البته به جز یکی دومورد که اقامت طولانی رودر بندر عباس سپری کردم و اینترنت برام دست نیافتنی بود. در اون دوران خودم روبیکار نمیگذاشتم و هرموقع که میتونستم در خلوت خودم شروع به سیاه کردن دفتری میکردم که شرح حال دوسال از زندگی در دوران سربازی رو برام به یادگار نگه داشته.

ادامه مطلب


گاهی دلت

بهانه جو می شود

می گیرد و نفست رابند می آورد

گاهی دلت

برای کسی تندتر میزند

در هر دم و بازدمی

قرص و محکم

عشق را فریاد می زند

گاهی دلت

همانی را میخواهد که نیست

آشوب می زند، بی قزار می شود

بیقزار بیقزار

عشق را

گر ابتدا هست، انتهایش هم تویی

روزگاریست که من

در ابتدایش مانده ام!

 


همیشه فکرمیکردم زمانی که سربازی رو تموم کنم و برگردم خونه. شرایط دشواری رو تحمل کنم و زیاد حال جالبی نداشته باشم. مخصوصا که الان بیماری کرونا هم هست و کلا همه چی ریخته بهم.

دقیقا نمیدونم چی شد که یهو اینقدر انگیزه گرفتم و خودم رونباختم. بااینکه سربازی تموم شد برام و الان وقت سرکار رفتنه اما کاری نیست که مشغولش بشم، از طرفی همه چی مثل دانشگاه و کتابخونه ها و باشگاه های ورزشی هم به خاطر ویروس کرونا تعطیل شدن و از هیچ کدوم نمیشه استفاده کرد، ولی نتونستم خودم رو ببازم و از زندگی لذت نبرم. خیلی فکر کردم و خیلی هم در موردش در شبکه های اجتماعی جستجو کردم تا به این نتیجه رسیدم که یه ژونال تدارک ببینم!، ژورنال روزانه یا همون برنامه ی روزانه. لیستی از علاقهمندیها و کارایی که همیشه انجام میدم رونوشتم روی کاغذ و براشون برنامه ریختم.

ادامه مطلب


دی ماه نود و هفت بود که دوباره تصمیم به نوشتن گرفتم، برای چندمین بار بود که بین نوشتن فاصله می انداختم و از خودم حسابی ناراضی بودم.

از دی ماه نود و هفت یه شور خاصی درونم شکل گرفته بود تا دوباره شروع کنم، شروع کنم به بازی با کلید های کیبورد، شروع کنم تا هرچی درونم هست رو دوباره بریزم بیرون. بااینکه در دوران سربای به سرمیبردم اما از کوجکترین موقعیت که به اینترنت دسترسی پیدا می کردم سعی میکردم استفاده کنم و وبلاگم رو بروز کنم. تقریبا میشه گفت موفق هم بودم در این کار، البته به جز یکی دومورد که اقامت طولانی رودر بندر عباس سپری کردم و اینترنت برام دست نیافتنی بود. در اون دوران خودم روبیکار نمیگذاشتم و هرموقع که میتونستم در خلوت خودم شروع به سیاه کردن دفتری میکردم که شرح حال دوسال از زندگی در دوران سربازی رو برام به یادگار نگه داشته.

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها